- ديروز سر كلاس موسيقي استادمان تارش را دست گرفت و براي من و يك شاگرد ديگر كه در كلاس بود چند قطعه ي نسبتا طولاني نواخت. شايد يك ربع. و اين لذت شنيدن يك موسيقي با كيفيت زنده با هيچ چيز ديگر جايگزين نمي شود.روي زنده بودن آن تاكيد مي كنم. روي اينكه خودت كنار ساز باشي و امواج آن ساز را از نزديك بشنوي و حركات انگشت را روي پرده هاي تار و ضربه هاي مضراب را روي سيم ها نگاه كني.و همين طور تكنيك هاي غير متعارف.براي مثال استادمان در چند ميزان بدون اينكه مضرابي روي سيم ها بزند و تنها با گرفتن پرده ها چند نت را اجرا كرد كه صدايي متفاوت از ساز شنيده شد.من به اين فكر مي كنم كه چه طور مي شود با كاسه اي و نقاره اي و دسته اي و چند سيم و با كوتاه و بلند كردن اين سيم ها و زخمه زدن بر روي اين ها اين چنين صداي مجرد و انتزاعي به وجود آورد.احسان مي گفت انتزاعي ترين هنر موسيقي است.آن هم با اين چند سيم و آن چند تكه چوب.راستي موسيقي ايراني به نظر من خيلي غني است.آن بلايي كه سر ادبيات ما آمده است فعلا سر موسيقي نيامده .با اينكه ادبياتمان از اوج به حضيض آمده است و از عرش به فرش ولي موسيقيمان همچنان با عليزاده و شجريان و ناظري و مشكاتيان و كامكارها و كياني و پايور و لطفي و خيلي هاي ديگر هنوز در عرش است.(اين آخر متن خيلي آكادميك شد).

نوشته شده توسط گ ف | در چهارشنبه ۱۳۸۷/۰۱/۲۸
|