یک کاپشن می پوشم
باز هم سردم است
دو کاپشن می پوشم
باز هم سرد است
سه کاپشن
سرما
چهار کاپشن
هوا سرد است
ده کاپشن
باز هم سرد است...
دو ساعت بعد:
این زیر سنگینی صد کاپشن را دارم تحمل می کنم
سوز می آید...
گاهی وقتها لازم است آدم یک آهنگ تو مایههای live is life را بیاندازد بالا و صدایش را تا آخر آخر آخر بلند کند و بعد برود جلوی آینهی حمام و ریشهایش را بتراشد و از خوشحالی مفرط ونگ بزند. بله یک موقعهایی آدم باید بیش از اندازه خوشحال باشد و دنیا را به آنجایش هم حساب نکند. یک موقعهایی آدم باید راف باشد. راف یعنی rough، یعنی تا حدی ناهنجار، درشتگونه و زمختمآب. آهنگ را تا ته زیاد کند، بالا و پایین بپرد و بعد با دو تا دست یک کاسهی گندهی گنده درست کند و تویش را پر از آب کند و بریزد توی صورت و بعد بلند واخ بکشد. کلا راف بودن باید یک جورهایی سبک زندگی باشد.
کلا باید از این حالت اتو کشیدگی بیایم بیرون. از این خرفتگونگی و وسواسمآبانه بودن رهایی پیدا کنم (چقدر خوب در میآید کلمههای جدیدی که با پسوند گونگی و مآب ساخته میشود). به طور کلی عقیده دارم راف بودن باید یک راهبرد نوین در زندگی باشد. وقتی فیلسوف بزرگی شدم در نظامنامهی فلسفیام در این مورد بیشتر توضیح خواهم داد. وقتی آرمانشهر خودم را وسط صحرای آریزونا برپا کردم به مردمانم دستور میدهم راف باشند. بلند بخندند. به همدیگر فحش بدهند. قلپ قلپ نوشیندنی را ته حلقشان خالی کنند و بعد با آستین دهانشان را خشک کنند. ماشینهای بزرگ شاسی بلند سوار شوند و گاز بدهند.