روی بوم سفید
یک پنجره نقاشی کردم
برای دیوار اتاقم
در زیرزمین بی‌پنجره
هر روز یک شعر عاشقانه سرودم
برای معشوقی که هرگز زاده نشد
هر شب یک نامه نوشتم
برای دوستی که هیچ کجای دنیا نبود
در ایستگاه راه‌آهن شهر
به استقبال مسافری رفتم
که هیچ‌گاه از قطار پیاده نشد
در گورستان متروک
به سوگ یاری نشستم
که نامش بر هیچ سنگ قبری
پیدا نشد


برچسب‌ها: دفتر شعر
نوشته شده توسط گ ف | در یکشنبه ۱۳۹۶/۰۸/۱۴ |

س! الآن که دارم برایت نامه می‌نویسم ساعت ده و سی دقیقه شب است. آپارتمانم را سکوت فرا گرفته است. من توی هال روی کاناپه نشسته‌ام و دارم به آینده فکر می‌کنم. دو سال یا سه سال گذشته زندگی یک بعدی و یکنواختی داشتم. مثل یک تکه قطره تو یک مرداب دورافتاده مشغول روزمرگی‌ها بودم. پایان‌نامه دکترا و تمام متعلقاتش از جمله چندین مقاله کنفرانسی و سه مقاله ژورنالی مثل بختک گریبانم را گرفته بود و ساعت‌ها و روزهای خوش زندگی‌ام را می‌مکید. بعد هم سه ماه مشغول امتحان نظام مهندسی شدم. همینجور روزها آمدند و رفتند و من بیشتر و بیشتر از نوشتن و خواندن فاصله گرفتم.
حالا دیگر همه این‌ها تمام شده است و انگار دیگر باری روی دوشم نیست. فقط صبح‌ها ساعت هفت از خواب بیدار می‌شوم و سر کار می‌روم و عصرها ساعت چهار یا پنج تعطیل می‌شوم و به آپارتمانم بر می‌گردم. بقیه روز دست خودم است. بدون هیچ دغدغه‌ای. کسی با من کاری ندارد و ذهنم از تمام ماجراجویی‌ها خالی‌ست. دلم می‌خواهد از این به بعد عصرها بعد از کار کتابی دستم بگیرم و به کافه کنار آپارتمانم بروم و مشغول خواندن شوم. تمام کتاب‌های دنیا را یکی پس از دیگری بخوانم. و بعد شروع کنم به نوشتن یک عالمه رمان، داستان‌کوتاه، شعر، و روایت یا به قول فرنگی‌ها نان‌فیکشن.
و این یعنی اینکه برای تو هم بیشتر نامه خواهم نوشت.
منتظر نامه‌های بی‌پایان من باش.
گ ف


برچسب‌ها: نامه ها
نوشته شده توسط گ ف | در چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۸/۱۰ |