گرند فورکس، داکوتای شمالی... یک شهر پنجاه هزار نفری و یک جورهایی انتهای دنیا. آخرین اتفاقی که در این شهر افتاده بر میگردد به ۱۹۹۷ و سیلی که تمام شهر را خراب کرد و باعث شد بیل کلینتون رئیس جمهور وقت از شهر بازدید کند. بعد از سیل ۱۹۹۷ شهر را بازسازی کردند و مردم به زندگی خودشان ادامه دادند و برای همدیگر به مدت ۱۹ سال خاطرات سیل و بازدید بیل کلینتون از شهر را تعریف کردند.
اینجا انگار زمان ایستاده است. بیل کلینتون هنوز رئیس جمهور آمریکاست. آب در رودخانه رد ریور یا رود قرمز به سطح قبلی خودش بازگشته. در امتداد رد ریور یک سد خاکی درست کردهاند تا اینبار با بارش زیاد باران شهر در برابر بالا آمدن آب رودخانه و سیل ایمن باشد. مردم به کافهها و رستورانها برگشتهاند و با خانوادهشان قهوه مینوشند و پیتزای مخصوص شهر را میخورند.
*
پروازم از سینتلوییس به مینیاپولیس و بعد به گرند فورکس بود. کلا اگر بخواهید به گرند فورکس در داکوتای شمالی پرواز کنید دو راه بیشتر ندارید. یا باید در مینیاپولیس توقف داشته باشید یا در لاس وگاس. تو هواپیما یک خانم میانسال کنارم نشسته بود که اندازه تمام دنیا مهربان و خوشرو بود. از قبل شنیده بودم که مردمان داکوتای شمالی آدمهای مهربان و خونگرمی هستند. حالا داشتم تجربهاش میکردم. بهم گفت که در گرند فورکس به دنیا آمده و در آنجا بزرگ شده و حالا در مونتانا زندگی میکند و برای آخر هفته به گرند فورکس پرواز میکند تا خواهرش را بعد از یک سال ببیند. یک کتاب سودوکو دستش بود و بعد از چند دقیقه که با هم گپ زدیم شروع کرد به حل کردن یکی از جدولهای کتاب. بهم گفت که تازه شروع به حل کردن سودوکو کرده و فعلا مشغول حل جدولهای ساده آن است. میخواستم بهش بگویم که چند سال پیش یک روش ریاضی برای خودم کشف کردم که از طریق آن هر مدل جدول سودوکو با هر درجه از سختی را میشد به راحتی حل کرد. بعد به دو دلیل منصرف شدم. دلیل اول اینکه قضیه برای ده سال پیش بود و الآن چیز زیادی از روشی که کشف کرده بودم یادم نمیآمد. دلیل دوم اینکه اگر روشم را یاد میگرفت هیجان حل کردن سودوکوهای جدید را از دست میداد و احتمالا بهانه دیگری برای گذران وقت در هواپیما و شاید بقیه زندگیاش نداشت. و البته من هم ترجیح میدادم دیالوگمان را به همانجا محدود کنم و بقیه مسیر قهوهام را بنوشم و یکی از کتابهای نصفه و نیمهام را از توی کیندل بخوانم.
بقیه مسیر پرواز یک کشف جدید هم کردم! غیر از خانم کنار دستیام دو نفر دیگر از مسافران هواپیما هم کتاب سودوکو دستشان بود و داشتند سودوکو حل میکردند! (تو پرواز برگشتم هم دیدم که چند نفر تو هواپیما داشتند سودوکو حل میکردند). از طریق استدلال استقرایی به این نتیجه رسیدم که آدمهای داکوتای شمالی همانقدر که بیل کلینتون را دوست دارند به سودوکو هم عشق میورزند.
هواپیما در فرودگاه گرند فورکس فرود آمد. هواپیمای کوچکی بود و کلا بیست نفر مسافر بیشتر نبودیم! هواپیماهای کوچک، بیشتر از هواپیماهای بزرگ توی آسمان بالا و پایین و چپ و راست میشوند و برای همین من بیشتر از همیشه فوبیای سقوط تمام وجودم را پر کرده بود. از هواپیما پیاده شدم و به سمت سالن انتظار رفتم. کل فرودگاه فقط دو تا گیت داشت. احتمالا یکیش برای پروازهای مینیاپولیس بود و دیگری برای پروازهای لاس وگاس. روی تابلو بزرگ نوشته بودند فرودگاه "بینالمللی" گرند فورکس!فرودگاه خوشگل و جمع و جوری بود ولی کلمه بینالملل آن داشت چشمهایم را سوراخ میکرد. یاد دانشگاههای ایران افتادم که یک کانکس وسط جنگلهای شمال برپا میکردند و اسمش را میگذاشتند واحد بینالملل دانشگاه گیلان!
--
پانوشت: نوشته و عکسهای مرا در اینستاگرام نیز دنبال فرمایید. آیدی: siavasho