امشب به سلامتی کار جدیدی که پیدا کردم برای خودم یک قوطی کوکاکولا باز کردم و تا آخرش را ریختم توی حلقم. من از فردا قرار است بروم سر تمرین تئاتر. بله. دستیار کارگردان تئاتر شده‌ام. امروز توی کتابخانه، چند ساعتی یک کتاب آموزش کارگردانی تئاتر را گرفتم دستم تا ببینم کلا چی به چی است. شب هم توی اتاق خواب جلوی آینه در آمدم و باد انداختم به غبغب و یک مقدار دیالوگ چرت و پرت از خودم سر هم کردم: من ادیپوس، شهریار شهریاران از فراز تپه‌ی ماندیکلیانوس با مردم تبای سخن می‌گویم. من سوگند یاد می‌کنم جان و مال و ناموس مردم خویش را از خونی که در رگ‌هایم جریان دارد با ارزش‌تر بدانم. آه ای مردمان سرزمین تبای!
در مرحله‌ی بعد کوله‌پشتی خاک و خل گرفته‌ی برادرم را از ته مه ‌های کمد در آوردم و مرتب‌اش کردم. یک دستیار کارگردان تئاتر باید کوله پشتی داشته باشد. شلوار جین کهنه پوشیده و کفش کتانی پایش کرده باشد. یعنی من اینجوری فکر می‌کنم.
فردا ساعت ۱۲ تا ۲ ظهر تمرین خواهیم داشت. یک دفترچه یادداشت کوچک هم با خودم می‌برم. شاید نیاز باشد.

نوشته شده توسط گ ف | در شنبه ۱۳۹۰/۰۷/۱۶ |

آنتیگون در سرزمین عجایب
برداشتی از آنتیگونه سوفوکل و شهر قصه بیژن مفید
کارگردان و نویسنده: پوپک هیدجی
بازیگران: عرفان ابراهیم، نسرین خنجری، الهام سلامت شریف، ماهیار قوتی، پوپک هیدجی
27 فروردین تا 31 اردیبهشت، ساعت 19
پارک هنرمندان، تماشاخانه ایرانشهر، سالن شماره 2 (از پذیرفتن اطفال معذوریم!)

یادداشت: امروز نمایش کذایی را به همراه شکوفه، سمیه، نیما دهقانی و چند نفر دیگر از دوستان دیدیم. کار خیلی عالی‌ای بود و پیشنهاد می‌کنم که حتما بروید و آن را ببینید.

 

نوشته شده توسط گ ف | در پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۱/۲۶ |

اسب‌های پشت پنجره شیهه می‌کشند. و اینجا خانه‌های سرد و نمناکی که بوی کلوچه‌ی گندیده می‌دهد.  مردهای از جنگ برگشته دیوانه‌ شده‌اند. فلج شده‌اند. هذیان می‌گویند. و زن‌ها، زن‌های وفاداری که پوتین شوهرهایشان را واکس می‌زنند، خون گریه می‌کنند.
جنگ گه می‌زند به زندگی آدم‌ها...
دیروز تهران سرد بود و بارانی. ماشین‌ها توی هم گره خورده بودند. سوز تا فی خالدون آدم نفوذ می‌کرد. و من چترم را سفت چسبیده بودم، تو تاریکی پیاده‌رو راه می‌رفتم و به توک توک قطره‌هایی گوش می‌دادم که می‌خوردند به پارچه‌ی چترم. بالاخره رسیدم به تئاتر شهر. پپری هنوز نیامده بود. بلیط نمایش اسب‌های پشت پنجره را خریدم. خیالم راحت شد. با ده هزار تومان دو تا از صندلی‌های تالار سایه را فتح کردم. حالا فقط یک سیب‌زمینی سرخ کرده‌ی داغ کم بود که زیر باران برش داری و بگذاری روی زبانت. و بعد که آن را خوردی، سرت را بگیری سمت آسمان و چند قطره آب باران هم قورت بدهی.
فی‌الفور رفتم و از آن‌ور خیابان سیب‌زمینی خریدم.
پپری رسید. با هم شروع کردیم به خوردن سیب‌زمینی‌ها. تمام بشو نبود. فقط چند دقیقه به هفت مانده بود. ما باید می‌رفتیم و صندلی‌هایمان را تصاحب می‌کردیم. وگرنه طی یک تنازع بقای هنری آن‌ها را اشغال می‌کردند. دم در ورودی نگذاشتند سیب‌زمینی را ببریم تو. یک خانم مهربان بهمان گفت صرفا می‌توانیم کنار در بایستیم و همانجا تمامش کنیم. و ما هم از شما چه پنهان با کمال آرامش کنار در ایستادیم و تا آخرین تکه‌ی سیب‌زمینی سرخ کرده را نوش جان نمودیم. آدم‌های به شدت هنر دوست از کنارمان رد می‌شدند و نگاه هنرمند اندر متوحشی به ما می‌انداختند. انگار که آن‌ها سوفوکل باشند و ما باراباس. آن‌ها برتولت برشت باشند و ما یوهان فریتزل. به پپری قول دادم که آن‌ها را دیگر هیچ‌وقت توی عمرمان نمی‌بینیم. برای همین اینکه سیب‌زمینی‌ها را تند تند بخوریم و تمام کنیم و بعد برویم تو سالن الزاما آبروی ما را نمی‌برد. دیدم که او از من هم بی‌خیال‌تر بود.
خواننده‌ی گرامی... ما البته نمی‌خواستیم برویم توی سالن و جلوی یک مشت هنردوست و بازیگر، وقتی که نمایش به عمق تراژیک خود رسیده ملچ مولوچ کنان سیب زمینی سرخ‌ کرده بخوریم. ما فقط می‌خواستیم چند تای باقی مانده‌ی سیب‌زمینی را قبل از شروع نمایش بیاندازیم بالا و قال قضیه را بکنیم. همین.
نمایش خیلی خوب بود. نمایش‌نامه خیلی قوی بود. و کارگردان کار را تمیز از آب درآورده بود. بازیگرها غرق شده بودند توی شخصیت‌شان. و به نظر من قدرت یک اجرا را وقتی می‌شود فهمید که در یک لحظه تماشاچی‌ها کرکر به دیالوگ‌ها بخندند و چند ثانیه‌ی بعد سکوت وحشتناکی کل سالن را فرا بگیرد. قول می‌دهم که لحظه‌ای که زن هانس آن یک جفت پوتین را بغل کرد اشک تو چشم همه جمع شده بود. خود من. خود من نزدیک بود هق هق کنم. دوست داشتم تنها تماشاچی آنجا بودم و بلند می‌زدم زیر گریه. چطور آن‌های دیگر سر قسمت‌های کمیک نمایش کرکر می‌خندند. چرا هیچ تماشاچی‌ای سر قسمت‌های تراژیک گریه نمی‌کند؟ زار نمی‌زند؟
پیوست: "اسب‌های پشت پنجره" - نمایشنامه‌ نویس: ماتئی ویسنی‌یک - کارگردان: روح‌الله جعفری - تالار سایه - مهر و آبان ۸۸
+این هم نوشته ی پپری در مورد این موضوع

نوشته شده توسط گ ف | در جمعه ۱۳۸۸/۰۸/۰۸ |