
پیر مورگان از آن آدمهایی است که تمام شب و روز داخل دخترهای خوش رنگ و لعاب غلط میخورد، شامپاین مینوشد و میخندد. پیر مورگان از آنهایی است که امپراطوری رسانه در قرن بیست و یک برایش حکم آب گلآلودی دارد که ازش به راحتی میتواند ماهیهای چاق و چلهای صید کند.
شبکهی فارسی پیامسی یکی از مجموعه برنامههای او را دوبله کرده و جمعه شبها به نمایش میگذارد. در این برنامهها مورگان به شهرها و مناطق شیک و لوکس میرود و تو زندگی خصوصی آدمهای ثروتمند که مثل خودش داخل دخترهای خوش رنگ و لعاب غلط میخورند، شامپاین مینوشند و میخندند، سرک میکشد.
به محض اینکه برنامهی او شروع میشود، مبلی که رویش مینشینم را میکشم جلو (تا یک متری تلویزیون میکشم جلو)، تا بتوانم با تمام دقت روی زندگی آنها تمرکز کنم.
از ماشینهای شیک و خانههای لوکس به وجد میآیم. از اینکه توی یک پارتی در شامپاین را باز کنید، انگشتتان را بگذارید روی آن، تکانش بدهید و بعد کف تولید شده را بپاشید روی صورت دوست دخترتان. مثل بچهها تو دلم میگویم وقتی بزرگ شدم یک همچین زندگیای برای خودم دست و پا میکنم. و بعد در همین لحظه "وقتی که بزرگ شدم"ها مثل یک نوع سلول سرطانی در فکرم تکثیر و بازتکثیر میشود. مثل کنه میافتد به جریانات مغزیام و ولکن هم نمیشود: وقتی بزرگ شدم کتابم را چاپ میکنم. وقتی بزرگ شدم جایزهی ادبی گلشیری را میبرم. وقتی بزرگ شدم میروم نیویورک و آنجا مینویسم و با چاپ اولین کتاب انگلیسیام جایزه پولیتزر را میبرم*. وقتی که بزرگ شدم در یخچالم را پر میکنم از شامپاین و آبجو و کوکاکولا و فانتا. وقتی که بزرگ شدم کشوی میز اتاقم را پر میکنم از شکلاتهای پروسلینا. وقتی که بزرگ شدم برای لکسوسم رانندهی خانم استخدام میکنم. وقتی که بزرگ شدم...
در حالی که پیر مورگان دارد با یکی از دخترهای مولتی میلیونر لاس میزند، تلویزیون را خاموش میکنم و میآیم توی نت و خودم را و ذهنم را بین صفحات وبلاگهای فارسی گم و گور میکنم.
هیچ وقت توانایی این را نداشتهام که برنامهی او را تا آخر ببینم.
*سجاد صاحبان زند در همین شمارهی اخیر چلچراغ نویسندهی جوانی را معرفی کرده که با کتاب اولش جایزهی پولیتز را برده است.