دنبال آن هستم که یک لیست سیاه از آدم‌هایی که ازشان بدم می‌آید تهیه کنم. فکر کنم تمام آدم‌های دور و برم را شامل بشود.
الآن تو دست‌شویی کتابخانه‌ی ملی بودم و داشتم دستم را می‌شستم. یک نفر کنار دستم ایستاده بود و او هم داشت دستش را می‌شست. علاقه‌ی عجیبی پیدا کردم که یک مشت بزنم توی صورتش.
داشتم از پله‌های دست‌شویی بالا می‌رفتم و یک دفعه باز نزدیک بود مبتلا به  آنکوفیلی بشوم. آنکوفیلی اسم بیماری‌ای است که در آن آدم‌ها را با هم اشتباهی می‌گرید. من دچار آنکوفیلی حاد هستم. یک بار توی کافه آنکوفیلی‌ام عود کرد و یک پسر جوان را با یکی از دوستانم عوضی گرفتم. حدود هفت هشت نفر دورش نشسته بودند. رفتم جلو و سلام کردم. به محض اینکه سلام کردم فهمیدم طرف را عوضی گرفته‌ام. به همین خاطر روش همیشگی‌ام را در مبارزه با آنکوفیلی به کار بردم. به این صورت که اصلا به روی خودم نیاوردم دچار اشتباه در تشخیص او شده‌ام. یکی دو دقیقه‌ای باهاش صحبت کردم و از کار و بارش پرسیدم. نمی‌دانم توی دلش داشت چه چیزی راجع به من فکر می‌کرد و همچنین نمی‌دانم بعد از اینکه من آن کافه را ترک کردم چه شعر و وعری به دوستانش گفت.
یکی دیگر از معضلات من آکیونارسیسم است که گاهی به آن دچار می‌شوم. آکیونارسیست‌ها حس این را دارند که در داخل آکواریوم قرار دارند و آدم‌های اطرافشان را در خارج از آن می‌بینند. این دسته از آدم‌ها صدای حرف زدن دیگران را جوری می‌شنوند که انگار در داخل یک استخر غرق شده‌اند و عده‌ای بیرون استخر دارند فریاد می‌کشند. قیافه‌ی آن‌ها را هم کاملا به صورت مواج و متحرک می‌بینند. بعد انگار یک جور دنیای خاصی است که شکل انتزاعی زندگی با شکل واقعی آن ترکیب شده است و شما نمی‌فهمید که اصولا الآن در کدام یک از این حالت‌ها قرار دارید.
تصور کنید که من به مثابه‌ی یک آدم در داخل جامعه دچار آنکوفیلی و آکیونارسیسم باشم و بعد بخواهم با این افراد ارتباط بهینه‌ای هم پیدا کنم. می‌توانید درک کنید که دچار چه تالمی خواهم شد.

پ ن: این دو تا بیماری را خودم کشف کرده‌ام و خودم هم رویشان اسم گذاشته‌ام. حق ثبت اسم این دو بیماری محفوظ است.

نوشته شده توسط گ ف | در جمعه ۱۳۹۱/۰۱/۱۱ |