زندگي در شهر كوچك را دوست دارم. شهري كه در آن زندگي مي كنم فقط يك خيابان اصلي دارد و اتفاقا اسمش هم "خيابان اصلي" (Main Street) است! تقريبا به آخرهاي خيابان اصلي كه برسيد، دست چپ، روبروي قصابي و بار لوييس، كافه ي سرزمين مقدس را مي بينيد. اگر وارد كافه شويد، دست چپ زير آن تابلوي نقاشي كه توش يك خرس سفيد در حال غرش است مرا مي بينيد كه مثل ايتاليايي هاي مهاجر ساكن در محله ي "ايتالياي كوچك" نيويورك، صبح تا شبم را در آنجا مي گذرانم. تمام قرار ملاقات هايم در كافه است. كتاب آينده ام را آنجا مي نويسم. به كودي اول فارسي ياد مي دهم. به كودي دوم رياضي. هر دو تا كودي نوشته هاي انگليسي ام را ويرايش مي كنند. با استفان دو تايي ساز مي زنيم. او گيتار يا يوكوليلي مي زند و من تار. هر چند هر دوتايمان دري وري مي زنيم، ولي فرزند خوبي از توش زاده مي شود. موهاي بور آمريكايي دارد و چشم هاي سياه شرقي. با متيو و لوك قرار مي گذاريم و در مورد دين و سياست حرف مي زنيم. با آستين كه توي كافه كار مي كند و دانشجوي جغرافيا است در مورد تاثير شرايط جغرافيايي بر فرهنگ و خوي ملت ها. جسيكاي چكي الاصل كه او هم در كافه كار مي كند و دانشجوي فوق ليسانس نويسندگي خلاق است در مورد اين حرف مي زند كه مي خواهد يك كتاب از زندگي پدرش بنويسد و داستان پناهندگي او را از چك به آمريكا در زمان حكومت استالين تعريف كند.
و من كلا غرق مي شوم در حرف هاي اين همه آدم هيجان انگيز كه همه شان تو يك كافه دور هم جمع شده اند. خب راستش را بخواهيد متيو و لوك خيلي هيجان انگيز نيستند و بيشتر موجودات معمولي ولي توي دل برو محسوب مي شوند. ولي كودي اول، كودي دوم، جسيكا، آستين و استفان هر كدامشان يك رمان صد صفحه اي هستند. پر از لايه هاي دروني و پر از احساسات و حرف هاي زير خاكي و آنتيك. قول مي دهم در موردشان بنويسم.
الآن كه دارم مي روم بخوابم.
شب بخير.

تبلیغ شب: صفحه ی گوریل فهیم را در فیسبوک فالو کنید.

نوشته شده توسط گ ف | در شنبه ۱۳۹۴/۰۸/۰۲ |