تو انتشارات ققنوس يك نفر كه يك جورهايي همه كاره است وجود دارد به اسم آقاي تهوري. آقاي تهوري را از وقتي مي شناسم كه تو چلچراغ باهاش مصاحبه كردم. حدودا شش سال پيش. آقاي تهوري تنها آدمي هست كه تو دنياي ناشرباشي هاي داخل ايران به او حس خوبي دارم. يكي دو بار براي اينكه كتابم را چاپ كنم به دفترش طرف هاي خيابان انقلاب رفتم. يك ميز آهني داشت داخل يك اتاق نه چندان بزرگ كه دور تا دورش كتاب هاي قديمي و جديد تو قفسه هاي زمخت و فلزي كتاب قرار گرفته بود. سه سال پيش بود. يك مجموعه داستان كوتاه داشتم. نسخه ي كاغذي را بهش دادم. و بعد گپ كوچكي زديم و خداحافظي كردم. بعد از مدتي زنگ زد و گفت كتابم رد شده است. پارسال هم همين موقع ها دوباره برايش "روزهاي تاكسيدرمي شده" را فرستادم. چند وقت بعد تو وايبر پيامك داد كه اين يكي هم رد شده است. بعد من فكر كردم دوباره سال بعد كتاب جديدي بهش خواهم داد. بالاخره بايد طلسم ققنوس را مي شكستم. 
من تو زندگي ام خيلي زياد رد يا به قول انگليسي ها ريجكت شده ام. كلا بيشتر از اينكه پذيرفته شوم ريجكت شده ام. تو پيدا كردن ناشر، پيدا كردن دانشگاه، پيدا كردن دوست، پيدا كردن كار...
و اين يك جورهايي تبديل شده است به متودولوژي زندگي من. اينقدر رد شويد تا بالاخره پذيرفته شويد. و من در حال نوشتن يك كتاب جديد هستم و دارم به اين فكر مي كنم وقتي تمام شد اولين نفري كه كتابم را بايد برايش بفرستم آقاي تهوري است. 
**
من مي روم يك مقدار ديگر همنوايي شبانه اركستر چوب ها مي خوانم و بعد مي خوابم.
شب بخير.
اوه راستي بايد بعدا برايتان تعريف كنم كه چه فكر مسخره و در عين حال هيجان انگيزي تو سرم مي گذرد. مي خواهم يك كار جديد انجام بدهم: سخنراني سمينارهاي موفقيت و مديريت زمان! خيلي بي كلاس و كليشه اي است؟ اشكالي ندارد، بالاخره حتي يكي دو نفر هم بتوانند تكنيك هاي مديريت زمان را ياد بگيرند براي من كافي است. تازه من عاشق سخنراني كردن براي آدم ها هستم. 
ببخشيد كه اينقدر بي در و پيكر دارم مي نويسم. به خاطر اين است كه فكر بي در و پيكري دارم. 
شب بخير.

نوشته شده توسط گ ف | در سه شنبه ۱۳۹۴/۰۸/۰۵ |